در خبرها آمد که احمد مسعود، رهبر «جبهه مقاومت ملی»، با حمدالله محب (مشاور رییس جمهور غنی در دوره جمهوریت) دیدار و گفتوگو کرده است. احمد مسعود پسر فرمانده نامور جهادی احمدشاه مسعود است؛ او مقاومت مسلحانه در برابر طالبان را رهبری میکند. حمدالله محب در نزد اکثر مردم افغانستان آدم خوشنامی نیست؛ نه بهدلیل خصوصیات شخصی، بل بهخاطر نقشی که مردم فکر میکنند او در سقوط نظام قبلی و سپردن قدرت بدست طالبان داشت.
در شبکههای اجتماعی، گفتوگوی این دو چهرهی سیاسی سه بازتاب روشن داشت:
- این دو برای گسترش نفاق و جنگ داخلی با هم صحبت کردند (موضع طالبان)؛
- دیدار و گفتوگوی مسعود و محب برای توحید نیروهای مخالف طالبان مهم و لازم بود (میانهروهای مخالف طالبان)؛
- مسعود نباید با چهرهی خیانتکاری چون محب دیدار و گفتوگو میکرد (تندروان مخالف طالبان).
اگر نگاه دقیقی به حکومت جمهوری دوران کرزی و غنی بیندازیم، میبینیم که تمام ظرفیت واقعی رهبری در جامعهی افغانستان در نظام جمهوری بازتاب یافته بود. منظور از «ظرفیت واقعی» (در برابر ظرفیت ایدهآل یا خواستنی) همان قابلیتهایی است که میتوانستند در بافت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی افغانستان ظهور کنند و عملا در مناسبات عینی جامعه نقش بازی کنند. بسیاری از افراد ناراضی از حکومت جمهوری فکر میکنند که «اگر» بهجای فلان آدم یک نفر دیگر نمایندهی پارلمان میشد، بهتر میشد؛ میگویند «اگر» بهجای فلان رییس و وزیر آدمهای دیگری زمام مدیریت را بدست میگرفتند بهجاهای بهتری عبور میکردیم.
این اگرها بیانگر همان ظرفیت ایدهآل یا خواستنی هستند. اما ظرفیت واقعی همان چیزی را به میدان آورد و صورت عینی داد که دیدیم. ملا و روشنفکر و دزد و انجنیر و استاد و نظامی و شاعر و سیاستمدار و قاتل و تاجر و آموزگار و خاص و عام مملکت همان نظم و صورت و درونمایهیی را به جمهوریت بخشیدند که تجربه کردیم.
مثالی بدهم:
یکی از چهرههای تأثیرگذار در زمان حکومت محمداشرف غنی کسی بود بهنام معصوم استانکزی. افراد زیادی میخواستند در جای او باشند و از موقعیت او در تصمیمگیریها و سیاستهای کشوری دخالت کنند. ولی واقعیت این است که مجموعهی شرایط حاضر در آن ایام به معصوم استانکزی مجال داد که در چنان مقامی باشد و نه به بدیلهای او.
حال، پرسش این است که امروز ظرفیت واقعی رهبری در جامعهی افغانستان در چه وضعیتی است؟ به عبارتی دیگر، اگر همین امروز مخالفان طالبان بخواهند برای ریختن طرحی جهت شکست دادن طالبان با همدیگر گفتوگو کنند، چهرههای مؤثر این گفتوگو چه کسانی خواهند بود؟
عدهیی فکر میکنند که «رهبران اصیل» افغانستان در جایی پنهاناند و اگر مجالی پیدا شود ظهور خواهند کرد و نظمی دیگرگونه به جامعه و سیاست افغانستان خواهند داد. این فقط یک وهم است. نظام جمهوری ظرفیت واقعی رهبری در جامعه را به سطح آورد و به نمایش گذاشت. اکنون هم در بافت آن جامعه و در ذخیرهی رهبری آن معجزهیی رخ نداده است. همان آدمی که تا دو سال پیش آدم تأثیرگذاری در وزارت داخلهی افغانستان بود و حالا در خانهیی در جنوب اتریش زندگی میکند و هیچ کار و باری ندارد، به محض رفتن طالبان دوباره همان چهرهی تأثیرگذار وزارت داخله خواهد شد. چرا؟ برای اینکه دینامیسم درونی جامعهی افغانستان نقشهای رهبری را درون همان کانالهای نسبتا پایدار مناسبات سیاسی و قبیلهیی میاندازد و به حوزهی مدیریت افغانستان هدایت میکند.
تصور کنید که طالبان شش ماه بعد سقوط کنند. چه کسانی به کابل خواهند رفت و با حمایت خارجی حکومت انتقالی/عبوری/انتخابی تشکیل خواهند داد؟ افغانستان هیچ ذخیرهی پنهانی در داخل یا خارج کشور ندارد که شش ماه بعد کشف شود و جهان چهرههای بیرونجهیده از این ذخیرهگاه را جانشین چهرههای موجود بسازد. این که ببینیم باز معصوم استانکزی پاسبان امنیت کشور ما شود، دردناک است. اما احتمال اینکه او دوباره به چنان موقعیتی دست بیابد و نه یک چهرهی وطنپرست لایق و کاردان، بالای نود درصد است. چرا؟ برای اینکه (حتا اگر ما ندانیم) جامعهی افغانستان اکنون چنین رانِش و ضدرانِشی دارد؛ برای اینکه جامعهی ما فعلا وقتی که میخواهد به یک گزینهی خوب/قابلتحمل/قابلمصالحه/ راضیکنندهی شرطهای سیاسی/برآورندهی اقتضائات قومی/مناسب برای فساد اداری/ شایسته برای رضایت نیروهای خارجی برسد، تعامل میکند و تلفون میکند و جلسه میگیرد و صبر میکند و قهر میکند و ائتلاف تشکیل میدهد و تهدید میکند و گذشت میکند و رشوت میفرستد و موضع میگیرد و سخن میراند و از میان این همه به یک معصوم استانکزی میرسد و روی او توافق صورت میگیرد.
شما نامزد خوبی دارید که در این معما خوب نمینشیند. شما دوست دارید سر به تن فلان چهرهی سیاسی پلید نباشد، اما او هست و میتواند شما را تبعید کند و خود بر صدر یک اداره بنشیند. همین که شما دوست داشتید فلان آدم رأی بیاورد و بهعنوان نمایندهی پارلمان شود، اما رأی نمیآورد یا رأی میآورد و رأیش به سطل زباله انداخته میشود و بهجای او کس دیگری به پارلمان میرود، معنایش این است که شما با یک دینامیسم پیچیدهی چندشاخهی چندلایه سر و کار دارید که فقط با آرزو یا جگرخونی محو نخواهد شد.
فعلا جامعهی افغانستان نه فورا احمد مسعود دیگری تولید خواهد کرد و نه حمدالله محب دیگری. این جمله را بهعنوان ستایش نخوانید. اینها اگر بدترین افراد عالم هم باشند، واقعیت فعلی همین است که «جبهه مقاومت ملی» فردی دارد بهنام احمد مسعود و اگر او بخواهد با ظرفیتهای موجود رهبری افغانستان تماس بگیرد یا با محب روبهرو میشود یا با عطا یا با محقق یا با عبدالله یا با صالح یا با گلآغا شیرزوی یا با… یک نفر دیگر از همین رده. ترکیبی از مناسبات قومی، جاهطلبیهای سیاسی، ماجراجویی شخصی، ترجیح خارجیها و تعامل و تصادف چنین ظرفیتی را در میان ما به سطح آورده و صورت عینی داده است.
شما نمیتوانید به احمد مسعود بگویید که برود مثلا با داکتر یعقوب یسنا گفتوگو کند. برای اینکه به هزارویک علت یسنا در حال حاضر از جملهی ظرفیتهای واقعا موجود رهبری سیاسی در افغانستان نیست. اگر شما و عطامحمد نور فردا به مزار شریف بروید (با این فرض که شما مثلا یک فرد گمنام هستید)، ورود عطامحمد ا که خبر تولید خواهد کرد -منفی یا مثبت- نه ورود شما. انتباهی که از این واقعیتها میتوان گرفت این است که در حرکت کند و نفسگیر جامعه هیچ مادهی معجزآسایی تزریق نمیتوان کرد که سبب شتاب کیفی این حرکت شود. خوشایند و بدآیند ما یک چیز است و واقعیت سخت و سمج اجتماعی چیزی دیگر.
Source link